ورلد وار زی !

بعضی چیزها واقعا تکان دهنده است. 

توی امریکا به سربازا پول می دن برن توی عراق و سوریه و افغانستان و اینا بجنگن. 

به شما 20 روز 120 میلیون بدن حاضرید برید بچنگید؟ من که حاضرم. متنها اسمم می ره توی لیست ...کلی ادم توی صفن قبل من ....

باورم نمی شه یکی حاضر باشه جونشو کف دستش بذار به خاطر این مبلغ!!!!!ولی اگه چهل روز بره چیزی حدود 240 میلیون می شه :))))
امروز داشتم زندگی نامه ی توماس کارلایل رو می خوندم. باورم نمی شه این ادم حوالی سالهای 1830 به این نتیجه رسیده بود که مذهب مسیحیت و دیدگاههای عصر روشنگری که بر مبنای عقل و منطق و مشاهده است به درد نمی خوره و قادر نیست نیازهای ادم مدرن رو پوشش بده  و از طرفی زندگی بدون معنویت ممکن نیست.  در نتیجه به این فکر کرد که یه مذهب جدیدی بسازه !! معتقد بود که خد راو ادمها می سازن و با مرگ ادمها خدایی که ساختن میمیره یا کم رنگ و بی مفهوم می شه  در نتیجه دوباره باید خداهای جدید ساخت! یکی از عمیق ترین مفاهیمیه که من خوندم تا حالا و واقعا باعث شده بهش چند ساعت فکر کنم. 

یعنی من هر کاری خواستم انجام بدم یکی قبل من رفته انجام داده. شانس ماست. این ادم ذهن هزاران ادمو تغییر داده..باعث شده بشینن فکر کنن. من خیلی دلم می خواست چنین ادمی باشم. تغییر ایجاد کنم. 

تو رو خدا شعار ندید اول تغییرو از خودت شروع کن. می زنم لهتون می کنم. 

- یه چیز جالب  یه ویدئو توی تلگرام اومد...رابطه زامبی های فیلم ورلد وار زی با حادثه ی منا !! اساسا ربط گوز به شقیقه بود. ولی من فهمیدم واسه ی جماعت احمق از این بهتر نمی شه استدلال اورد و متقاعدشون کرد. تقصیر فاجعه منا دقیقا برد پیت و امریکاست. هیچ کس دیگه تقصیر نداره!!! خیلی راحت ادم می تونه تقصیر اشتباهاشو بنداز گردن دیگران. 

راستی کارتون هتل ترانسیلوانیای 2 اومده....ببینید حتما. من هنوز دانلودش نکردم. منتظرم کیفیت خوبش بیاد

- اینم یادم رفت. یه مدتی بود یه سریالی می دیدم ماجرای روح یه دختر جوون بود که توی این دنیا گیر کرده بود. به یاد ندارم تا حالا سریالی به این خوبی حس حسرت بهم منتقل کرده باشه.روحی که حسرت می خوره وقتی زنده بوده خیلی کارها رو نکرده. چقدر من برای روحه گریه کردمهااا باورتون نمی شه. 

سلام

سللام

احوال دوستان؟

نمی دونم چمه. حرفم نمیاد. یه مدته نشستم و فقط تماشا می کنم. صبر می کنم. هیچ فکری نمی کنم. 

خیلی دلم می خواد برم نقاشی کنم. نویسندگی کنم. قوه ی خلاقیتم داره انگار تعطیل می شه و این ازارم می ده. ولی نمی تونم. واقعا فرصت و شرایطشو ندارم. 

دیروز تصادفی توی کیف پولم یه کارت ویزیت پیدا کردم که روش یه سری مطلب با خودکار نوشته شده بود و من به کل فراموش کرده بودمش. از دیدنش شوک شدم ولی هر چی بهش نگاه کردم هیچ حسی بهم نداد. خیلی عجیبه و دور انداختمش. جالب اینکه نوشته های روش به شکل رمزی برام نوشته شده بود و تنها من می فهمیدم چیه 

دنیای عجیبیه. زمان اینقدر حلال قوی ای هستش که محکم ترین و قویترین چیزها رو در خودش حل می کنه و شاید هیچ اثری هم ازش باقی نمونه. 

و یه چیز باحال اینکه دیروز توی کیف پولم یه تیکه کاغذ پیدا کردم  که روش یه عالمه علامت هست و اصلا هیچ ذهنیتی ازش ندارم. نمی دونم چیه یا چه معنی ای می ده یا نمی دونم راجع به چیه. راستش می خوام تصمیم بگیرم این خاصیت فراموش کاری و پاکن ذهنمو رو تا مدتی تعطیل کنم تا الان لازم بوده ولی از این به بعد نباید چیزی رو فراموش کنم. 

- اهان یه چیز دیگه. موقع عاشورا تاسوعا از ادمهایی که نمی شناسید نذری نگیرید. حوصله ندارم توضیح بدم چرا. ولی این کارو نکنید. بهتون صدمه میزنه