-
-
یکشنبه 4 بهمن 1394 11:47
سللام بچه ها خوبین ؟ خدا وکیلی اصلا نمی رسم بیام. نمی دونم حوصله ای اینجارو به نوعی ندارم. جالبه جای دیگه هم مطلبی نمی نویسم که بگم سرم اونجا گرمه. فکر کنم این دوره هم تموم شده.... دوستتون دارم ...
-
گزارش هفته
شنبه 14 آذر 1394 22:22
باید اعتراف کنم که انگار دوران وبلاگ نویسم بعد از گذشت تقریبا 10 سال رو پایان هستش. تحلیل رفته انگار و رو به پایانه!!! روز تولدم 3 آذر که همیشه اینجا طومار می نوشتم نیومدم. نرسیدم. نمی دونم چرا وبلاگ نویسی از اولویتهام کاملا خارج شده ! همیشه اینجا خونم بود ولی انگار باهاش غریبه ام. شاید به این دلیله که احساس صاحبخونه...
-
ورلد وار زی !
جمعه 22 آبان 1394 23:58
بعضی چیزها واقعا تکان دهنده است. توی امریکا به سربازا پول می دن برن توی عراق و سوریه و افغانستان و اینا بجنگن. به شما 20 روز 120 میلیون بدن حاضرید برید بچنگید؟ من که حاضرم. متنها اسمم می ره توی لیست ...کلی ادم توی صفن قبل من .... باورم نمی شه یکی حاضر باشه جونشو کف دستش بذار به خاطر این مبلغ!!!!!ولی اگه چهل روز بره...
-
سلام
جمعه 15 آبان 1394 14:53
سللام احوال دوستان؟ نمی دونم چمه. حرفم نمیاد. یه مدته نشستم و فقط تماشا می کنم. صبر می کنم. هیچ فکری نمی کنم. خیلی دلم می خواد برم نقاشی کنم. نویسندگی کنم. قوه ی خلاقیتم داره انگار تعطیل می شه و این ازارم می ده. ولی نمی تونم. واقعا فرصت و شرایطشو ندارم. دیروز تصادفی توی کیف پولم یه کارت ویزیت پیدا کردم که روش یه سری...
-
چی بهم فشار میاره!؟
سهشنبه 14 مهر 1394 08:56
یه جا سه روز در هفته می رفتم سر کار. البته دو هفته بیشتر نشد. تصمیم گرفتم نرم. بچه ها من اصلا کشش این سبک کارها رو ندارم که هر روز مثلا برم خسته ام می کنه. احساس می کنم همه وقت و زندگیمو می گیره. بعد یه حس دیگه ام اینه که اون کار به درآمدش باید بی ارزه اگه این تناسب نباشه به درد نمی خوره. و یه حس خیلی بدترم اینه که...
-
اندر احوالات منی و حاجیان
دوشنبه 6 مهر 1394 21:49
من اصلا می خواستم هیچی ننویسم از حادثه منی..راستشو بخواین روز اول گفتم حقشونه..... بعد از حادثه ی فرودگاه و جرثقیل بی خود کردن رفتن. بعد همه جا نوشتن که اینا پول ماست که می ره گلوله می شه روی زن و بچه ی مردم توی یمن!!! اه مردم یمن حاجیا رو گرفته که مردن. ولی جدا بعد از دیدن این حادثه دیده هایی که توصیف می کردند صحنه...
-
بازارچه چطور گذشت؟
پنجشنبه 2 مهر 1394 18:40
خب این بازارچه ی خیریه هم تموم شد. دیروز از 10 صبح تا 8 شب اونجا بودم و روز خیلی پرحاشیه ای رو سپری کردم. توی غرفه ی ما یه پسر دیگه هم اومده بود برای فروشندگی. یه پسر متولد 66 و به غایت روانی و ابرو بر!!! از این پسر هنریا که عینک گرد می زنن و سیبیل دارن و سیگار می کشن و فکر می کنن ته فلسفه ان. در مورد هر چیزی یه ربع...
-
و اینچنین بود ناتورالیسم
دوشنبه 30 شهریور 1394 21:54
قدیما همیشه فکر می کردم ناتورالیسم واقعا دیدگاه چرتیه. این دیدگاه می گه وراث و محیط تعیین کننده شخصیت و سرنوشت شماست. یعنی مثلا یه وقت ممکنه تو در یه خانواده ی پولدار در امریکا متولد بشی یا توی سوریه متولد بشی. خب زمین تا اسمون وضعت فرق می کنه. شاید بشه مثلا یه جوون سوری مهاجرت بکنه و بره امریکا ولی هرگز و هرگز مثل ا...
-
پنیر زیره دار
جمعه 27 شهریور 1394 13:09
هفته ای که گذشت پر از حرفای نگفته بود برام. اینقدر که به فکر یه انقلابم. می خوام واقعا یه کاری کنم!!! و از وقتی اینطوری فکر کردم...اپشنها و فرصتهای مختلفی جلوم قرار گرفته که روی دونه دونه اش دارم کار می کنم که شاید از دو تاش حداقل نتیجه بگیرم و بتونم وضع موجود رو تغییر بدم...حتی اگه به قیمت رفتن و برنگشتنم باشه. دیروز...
-
یک اپلیکیشن خیلی باحال !!!
جمعه 20 شهریور 1394 13:40
از قدیم گفتن احتیاج مادر اختراع هستش. ولی من کلا می گم احتیاج مادر اکتشاف و خلاقیته!!! بعد از نصب اینستاگرام واقعا هر کاری کردم نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. می دونین انگار ادم وسط یه اتاق شیشه ای باشه و صد تا چش دارن تا هم فیها خالدونشونو نگاه می کنند. در نتیجه رفتم گوگل پلی رو گشتم به دنبال اینکه یه اپلیکیشن بهتر...
-
کرکتر مورد علاقه من !!
پنجشنبه 19 شهریور 1394 15:25
یه چیز جالبی هست یادم می ره بهتون بگم. نمی دونم کسی اینجا کارتون Home رو دیده یا نه!! این کارتون راجع به یه سری ادم فضایی به اسم بو و که دارن از دست یه موجودات وحشتناکی به نام گورگ فرار می کنند...بعد این گورگها هم اینارو هی پیدا می کنند و سیاره اشون رو خراب می کنند. حالا فرمانده ی این بو و ها یکیه به اسم کاپیتان اسمک...
-
بچه های با مرام مولوی شوش راه اهن یافت اباد
شنبه 14 شهریور 1394 20:15
یه مطلبی می خوام بگم ... فقط قبلش اینو توضیح بدم که من بچه ی وسط شهرم...نه بالا شهری ام نه پایین شهری ! :) اما یه چیز خیلی جالبی که وجود داره اینه که تفاوت خیلی عجیبی بین مردمان بالاشهر و پایین شهر هست. مردمان بالا شهر خیلی بی تفاوتن. خیلیییی. در هر امر اجتماعی نه دخالت می کنن نه به روی خودشون میارند. ولی مردمان جنوب...
-
ترور !
پنجشنبه 12 شهریور 1394 20:46
ادمه دیگه ! از بس که مطالب مختلف می خونی وقتی توی خیابون که میری مثل عقاب مواظب اطرافت هستی. در واقع نوعی فشار اجتماعی هستش که زنها همه احساس می کنند. از توهین و متلک تا عدم امنیت !! دیگه جزییاتشو نمی گم فکر کنم خودتون می دونین.. حالا دیروز کلاس داشتم سوار تاکسی شدم. من کم از تاکسی استفاده می کنم و حتما سعی می کنم خطی...
-
امور المختلفه
چهارشنبه 11 شهریور 1394 22:12
سسسللام بر همه یه چند روز شمال بودم..یه چند روز خونه خواهرم... خلاصه که یک عدد مارکوپولو بودیم که کلا وقت نکردیم چهار خط اینجا بنویسم خیلی مطالب عجیب و غریبی هست که بخوام بگم..ولی یه چیز خیلی جالبی دیدم..حیفم میاد نگم توی شمال اومدیم بستنی محلی بخوریم. یک عدد از هوطنان عزیزمون که نمی خوام بگم مال کجا بود...وارد مغازه...
-
خواب اشفته...
دوشنبه 2 شهریور 1394 02:03
یکی از دوستام چند وقت بود که می خواست پروپوزالشو بفرسته من کمکش کنم ...خدایا... ساعت الان 2 شبه..می خوام سرمو بزنم به دیوار..... اینقدر که این پروپوزال افتضاحه... - بچه هااا یعنی دارم از سردرگمی خفه می شم....چی می خوای؟ نمی دونم..کی هستی؟ نمی دونم! ...دنبال چی می گردی؟ نمی دونم....به کجا می خوای برسی؟ نمی دونم....چه...
-
حرفم نمیاد
چهارشنبه 28 مرداد 1394 23:29
اصلا نمی دونم از چی بحرفم.... فقط اینکه ...تازگیها فهمیدم... اینکه ادم یه سری چیزها رو در مورد خودش درک کنه ..واقعا نعمت محسوب می شه...واقعا اگر بدونی در چه چیزهایی کمبود و عقده داری...و اونا رو کنترل کنی...این یه نعمته.. - این هفته یکی از روزهاش...چندان جالب نگذشت..... - گاهی اوقات دلم می خواد از اینجا برم...برم وسط...
-
یکم حرف
جمعه 23 مرداد 1394 20:45
این اواخر تقریبا در سایلنت هستم. تقریبا در خودم به سر می برم و کم حرف می زنم. یعنی دلم نمی خواد حرف بزنم. فضای ذهنم پر از هیچه. پر از چیزای بیهوده... - وقتی یکی بهم پیامی چیزی می ده یه صبح تا شب طول می کشه تا جواب بدم. خسته ام. کلافه ام... خیلی سعی می کنم از زندگیم لذت ببرم......سخت می شه گاهی.... - یادم میاد به خودم...
-
کیس مناسب سراغ ندارید؟
چهارشنبه 14 مرداد 1394 16:57
نمی دونم تازگیا چه حکمتیه یه سری از خواهران دلسوز دنبال زن برای داداششون می گردن و در طی چند ماه اخیر این مورد دومی بود که بهش برخورد کردم. فکر کنین یه دختره توی یه گروه دخترونه که همه مجردن می گه ما برای داداشم دنبال یه زن می گردیم. خب قاعدتا تصور همه اینه که یکی از دخترای این جمع مد نظر خانومه. بعد اومد توی خصوصی به...
-
تنگه واشی :)
دوشنبه 12 مرداد 1394 11:43
دیروز رفته بودیم تنگه ی واشی. خیلی کار مفرحی بود. از رودخانه رد شدن جدا خیلی خوش می گذره. اولش اب رودخونه خیلی برای من سرد بود. چون من سرمایی ام ولی بعدش بهش عادت کردم. ویکی دو بار هم پام سر خورد و افتادم توی آب. در نتیجه موقع برگشت دیگه واسم مهم نبود اب روخونه تا نزدیک کمرم هم برسه. خیس خالی بودمهااااااااااااااا........
-
مترو !
پنجشنبه 8 مرداد 1394 20:53
اقا فک کن یه فیلم دانلود کنی...اسمش بود چپی ! دو گیگ فیلم بلو ری دانلود کردیم...بعد اومدم فیلمو ببینم ...دیدم زبان فیلم پرتقالیه!! در واقع دوبله ی فیلم انگلیسی زبان به پرتقالی هستش!!! اینقدر لجم گرفت. اخرش به این نتیجه رسیدم که حسش نیست دوباره دانلودش کنم. رفتم یه زیرنویس انگلیسی گرفتم و نشستم فیلمو به زبان پرتقالی با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مرداد 1394 20:25
با یکی از دوستام بیرون رفته بودم...یه چند ماهی می شد ندیده بودمش.. نمی خوام باز غر بزنم که من اصلا احساس ارتباط و ربط و اینا نمی کنم..ولی خب یه چیزی رو که دوست ندارم اینه که دیگران به چیزی که کسی دوس داره احترام نمی ذارند یا مسخره می کنند یا ادمو درک نمی کنند. من کلا به این نتیجه رسیدم دوستام منو اصلا درک نمی کنند و...
-
به سوی جنوب
جمعه 2 مرداد 1394 23:44
اون روز دیدم شبکه ی نمایش داره تبلیغ سریال به سوی جنوب رو می کنه.... من این سریال رو خیلی دوست داشتم...اصلا این بابا بنتون فریزر کرکتر محبوب دوران نوجوانی منه.... یعنی شاید اولین و اخرین ادمی بود که من واقعا دوسش داشتم..و البته نه به خاطر ظاهرش..بلکه به خاطر شخصیت و کرکتری که توی فیلم داشت...خلاصه وقتی داشت تبلیع می...
-
هارور مو وی
پنجشنبه 1 مرداد 1394 23:43
بچه ها تازگیها خوابهای اشفته خیلی می بینم....نمی دونم چه مرگمه !!! بعضی شبا از خواب بیدار می شم و دوباره می خوابم. کار خاصی هم انجام نمی دم هااااااا یا تحت فشار روانی خاصی هم نیستم... دلم می خواد دو تا از اون خفن ها رو بنویسم ...شاید یکی فهمید من چمه !!! اون شب خواب دیدم..توی بهشت زهرا هستم و وسط یه آرامگاه. این...
-
ملیسا و جکی
دوشنبه 29 تیر 1394 17:57
سلام بر دوستان خوبین ؟ خیلی وقت بود سلام و احوال نکرده بودم اینجا...امروز اومدم دو تا مطلب باحال بگم.. یکی اینکه دو سه روز پیش داشتم اخرین فیلم با بازی جکی چان رو می دیدم..اسم فیلم هست ِDragon Blade ...این فیلم مربوط به حمله روم برای تصاحب جاده ی ابریشمه... یه مطلب جالب اینکه در این فیلم از اشکانی ها هم اسم برده می شه...
-
نقشه ی جدید
یکشنبه 28 تیر 1394 19:32
مدتهاست فکر می کنم اعصابم ضعیف شده و خیلی زود عصبانی می شم...انگار پر از خشمهای فروخورده ام. پر از عصبانیت از موقعیتهایی که هرگز نتونستم اون موقع چیزی بگم و عصبانیتم رو خالی کنم. از ادمها و شرایطی که خیلی ناعادلانه بوده ....حالا اینا توی درونم جمع شده..البته روی خودم دارم کار می کنم که یکم بهتر بشم و از تمرینات...
-
نکات هفته
شنبه 27 تیر 1394 00:04
می دونین گاهی وقتا ادم فکر می کنه بعضی عکسا و شکلها کامل منقرض شده...یعنی مثلا ما بچه بودیم توی دفترا و کتابای همدیگه همیشه شکل یه دونه قلب می کشیدیم که از وسطش یه دونه تیر رد شده و از پایینش چند قطره خون می چکه !! ااره تصویر خیلی اشناییه ولی الان کمتر کسی چنین چیزی می کشه ..یا اگه هم باشه واقعا محض خنده...
-
سانز آو سرندیپ
سهشنبه 23 تیر 1394 13:35
داشتم امریکاز گات تلنت می دیدم..(به جان مادرم نیمه نهایی هم تموم شده ...فقط مسابقه نهایی مونده) بعد یه گروهی موسیقی سیاه پوست اومد روی صحنه اسمشون بودسانز آو سرندیپ..خواننده گروه توضیح داد که اسم این گروه رو از یه افسانه سه شاهزاده ی فارسی گرفته !!! بعد من توی کف موضوع بودم که یعنی چی ؟! مگه داریم همچنین چیزی؟ خلاصه...
-
قرون وسطی
جمعه 19 تیر 1394 16:45
چند وقت پیش شنیدم برخی از رو//حانی های محترم بالای منبر که می برن برنامه خندوانه رو نقد می کنن...اینکه مسلمان اگه سکرات (صکراط؟ صکرات؟ ثکرات؟) مرگ و غذاب و برزخ و اینا یادش باید باشه و از ته دل نباید بخنده..اصلا خنده ی قهقه معنی نداره وقتی انسان اون دنیا ال می شه و بل می شه... قبلا هم گفتم ما کلا در قرون وسطی به سر می...
-
تذکر
چهارشنبه 17 تیر 1394 22:09
فک کنم هفته ی پیش ...یا دو هفته پیش بود..رفته بودم برای افطار مامان اینا نون بخرم که توی نونوایی با یه مرده دعوام شد. راستشو بخوان اون روز که رفتم نون بگیرم خیلی فکرم درگیر بود و اصلا نفهمیدم چی می گذره دورم..فقط اینکه من نفر اول رسیدم به نونوایی و دو تا مرد هم بعد من اومدن..اما اونی که بعد من اومد اول نون گرفت. منم...
-
خواب نما
سهشنبه 16 تیر 1394 00:16
اقا ساعت 12.30 شب بود..بعد من دیدم از بیرون بوی سیب زمینی سرخ کرده میاد. یعنی هوووووس کردمااااااااااااااا ..... هیچی دیگه پاشدم سیب زمینی سرخ کردم. ملت فک کن قرآن به سر گرفته بودن ما داشتیم سیب زمینی سرخ کرده می خوردیم. هیچی ساعت 3 شد و خوابیدم... ولی خوابیدن همان و خوابهای خفن دیدن همان ! خب یکی بگه کوفت بخوری .....