حرفم نمیاد

اصلا نمی دونم از چی بحرفم....

فقط اینکه ...تازگیها فهمیدم... اینکه ادم یه سری چیزها رو در مورد خودش درک کنه ..واقعا نعمت محسوب می شه...واقعا اگر بدونی در چه چیزهایی کمبود و عقده داری...و اونا رو کنترل کنی...این یه نعمته..

- این هفته یکی از روزهاش...چندان جالب نگذشت.....

- گاهی اوقات دلم می خواد از اینجا برم...برم وسط ادمای دیگه

یکم حرف

این اواخر تقریبا در سایلنت هستم.

تقریبا در خودم به سر می برم و کم حرف می زنم. یعنی دلم نمی خواد حرف بزنم. فضای ذهنم پر از هیچه. پر از چیزای بیهوده...

- وقتی یکی بهم پیامی چیزی می ده یه صبح تا شب طول می کشه تا جواب بدم. خسته ام. کلافه ام... خیلی سعی می کنم از زندگیم لذت ببرم......سخت می شه گاهی....

- یادم میاد به خودم می گفت تا 30 سالگی اگه به جایی نرسیدم خودمو بکشم. ولی خداروشکر الان بهترم. به جای خیلی خاصی نرسیدم ولی حداقل می گم هنوز خوبه. حیفه... من این همه راه اومدم تا اینجا...می شه بازم صبر کرد.

- خواهرم به تازگی برای بچه لگو خریده. اون روز که  اونجا بودم ساعتها با لگوها بازی کردم. کلی شکلای مختلف می ساختم و خراب می کردم. فکر نمی کردم کاری به این مفرحی پیدا بشه. حالا این بسته اش 45 تیکه داره. می خوام یه دونه بسته حداقل 90 تایی بخرم بذارم توی اتاقم و بازی کنم

- من همیشه دلم خواسته خالق باشم. یه چیزی بسازم. یه چیزی اختراع کنم. یه کار جدیدی بکنم....فکر می کنم اینقدر مشغله های زندگی خفم کرده که انرژیمو می گیره. اما به خودم قول دادم...تا اخر امسال که یکم اوضام بهتر شد جدی برم دنبالش براش وقت بذارم. اون روی توی تلویزیون دیدم یه زنه داره یه متدی یاد می ده..چسب سنگ یا کاشی رو روی بوم می چسبوند و رنگ می زد..خیلی بافت جالبی داشت...دل می خواد برم بوم و وسایلمو بیارم و اینکارو انجام بدم. یه چیزی بسازم...-

-دیروز رفته بودیم در شرف گشایش یه هتل چینی رو به یه خانم چینی تبریک بگیم. بچه ها من دلم می خواد این زن باشم. این خانوم 60 ساله اومده توی ایران یه ساختمون 7 طبقه رو یه جا خریده و تبدیل به هتلش کرده....49 میلیارد تومن توی منطقه ی نیاوران..نزدیک کاخ نیاورانه. این زنه رابطه خیلی خوبی با دولت چین و مقامات دولت اسبق داره. بسیار باهوش و خلاق. این زنه رفته اینترنت گرفته واسه ی این هتل که یه فیلم رو در عرض 10 دقیقه دانلود می کنه. به مدیر داخلی هتلش ماهی 1500 دلار حقوق می داد و یکی از بهترین اشپزای چین رو با دستیاراش داره میاره ایران و یه رستوران فوق العاده داره توی زیرزمین هتلش می زنه...توی رستوران یه اتاقی در بسته و بزرگی رو اختصاص داده به مهمونای خاص که بخوان اونجا جلسه داشته باشن و داشت توضیح می داد که قرار روی دیوارای رستوران تصاویر جاده ی ابریشم رو بزنه و هزار و صد تا کار دیگه !!!

اما جالبش این بود که هدفش از ساخت این هتل درآمد زایی نیست!! هدف اصلیش اینکه سرمایه گزارا و گردن کلفتای چینی رو بکشونه ایران و در ایران پروژه های سودآور بگیرند و کلی کارای دیگه من نمی تونم بنویسمش!!!  و می گفت یه برنامه اشپزی هم چندماه اینده داره که می خواد از اشپزای چینی و ایرانی دعوت کنه داخل این هتل بیان و اشپزی کنن و از مهمونا و اقایون و اقازاده ها و گردن کلفتها دعوت کنن بیان غذاها رو بچشند البته تا جایی که من می دونم یه سری از کارای دیگه اش اینکه می خوان توی ایران پروژه های ساخت و ساز هم بگیرند. و بگم همه اینا رو با کمک شریکش که یک مررد تقریبا 35 ساله ی ایرانیه انجامش می ده.....به هر حال..من دلم می خواد این زن باشم. از دیدنش واقعا لذت بردم!

- همین مقداری اندوه بود که گذشت...می دونی هر کس راه خودشو باید توی زندگی پیدا کنه....راهی که اون می ره رو عینا اگه یکی بره حتما موفق نمی شه. گاهی وقتا فکر می کنم من واقعا گم شدم. در سن 30 سالگی من هنوز حس می کنم راهمو واقعا پیدا نکردم...نمی گم ادم ناموفقی ام...ولی .................!!!!

کیس مناسب سراغ ندارید؟

نمی دونم تازگیا چه حکمتیه یه سری از خواهران دلسوز دنبال زن برای داداششون می گردن و در طی چند ماه اخیر این مورد دومی بود که بهش برخورد کردم. فکر کنین یه دختره توی یه گروه دخترونه که همه مجردن می گه ما برای داداشم دنبال یه زن می گردیم. خب قاعدتا تصور همه اینه که یکی از دخترای این جمع مد نظر خانومه. بعد اومد توی خصوصی به من گفت که داداشم دنبال یه دختر خوشگل و قد بلند می گرده که حالا اخلاقشم خوب باشه. دادشم قدش بلنده و توی شریعتی خونه هم داره. جالب اینکه هیچ کدوم از دخترای این گروه که اکثرا با خانواده و درست و حسابی هستن مورد پسند این دختر محترم واقع نشده و از ما خواستن که اگه موردی مد نظرمون هستش معرفی کنیم. و بعد یه مثال از بچه های دانشگاه اورد که شبیه فلان باشه منظور یه دختر قد بلند بور و چشم ابیه!!! بعد عکس برادرشو فرستاد می بینیم یه مارمولک لاغر دراز بی قواره است با یه من سیبیل !!!!!

امروز یکی دیگه از دوستام اومد توی خصوصی گفت فلانی جریان دختره رو دیدی برای داداشش دنبال دختره. گفتم اره  ...گفتش اومده توی خصوصی به من می گه داداشش شبیه این آمریکایی هاست....منم یکی از دوستامو معرفی کردمو عکسشو بهش دادم. گفتش نه اصلا این دختره خوب نیست و بعدم بازم خواسته دخترایی که فک می کنه خوبن رو توی گروه اد کنه تا ایشون انتخاب کنند!....و به این دوست منم خیلی برخورد...خلاصه گفتم بذار برم یه حالی از این بگیرم :

رفتم نوشتم: فلانی یکی از دوستام هست کار مدلینگ انجام می ده خوشگل و قد بلند هم هست. عکس برادرت رو نشون دادم اصلا خوشش نیومد.

حالا اومد سریع جواب داد..وااااااااااه خیلی هم دلش بخواد بچه ی کجاست مگه؟ (منم همچنان در حال اسکل کردنش) بچه ی نیاورانه ..!!! جواب داد خب ادش کن توی گروه شاید خوشش اومد...و کلی زر مفت دیگه

بچه ها یعنی من به عمر ادمایی با این اعتماد به نفس ندیده بودم. حالا که دیدیم از رو نرفت یه تصمیم دیگه گرفتیم. گفتیم یه دونه خانم فاحشه ی که خیلی هم زیبا باشه رو بهشون معرفی کنیم ....تا انشاللله به اون چیزی که مد نظرشون هستش برسند.

من اصلا نمی فهمم این چه طرز فکریه. این همه اعتماد به نفس از کجا میاد. مثلا خوشگل و قد بلند باشه زندگی قشنگ می شه؟؟؟؟ باور کنین من اصلا تعجب ننمی کنم چرا طلاق اینقدر توی جامعه زیاد شده....حقشون این اقاهایی که گیر دخترایی می افتن که تلکه اشون می کنند و مهرشونو می ذارن اجرا و با ازدواج کاسبی راه انداختن. راست گفتن از قدیم که هر چی بکاری همونو درو می کنی.

- حالا خواهشم اینکه اگه احیانا همچین خانومی سراغ داشتید که بور و قد بلند و فاحشه باشه..لطفا بهم بگید. این دو نفر رو به هم برسونیم ! :)

تنگه واشی :)

دیروز رفته بودیم تنگه ی واشی.

خیلی کار مفرحی بود. از رودخانه رد شدن جدا خیلی خوش می گذره. اولش اب رودخونه خیلی برای من سرد بود. چون من سرمایی ام  ولی بعدش بهش عادت کردم. ویکی دو بار هم پام سر خورد و افتادم توی آب. در نتیجه موقع برگشت دیگه واسم مهم نبود اب روخونه تا نزدیک کمرم هم برسه. خیس خالی بودمهااااااااااااااا.....

اما چند تا نکته بود واقعا برام خیلی جالب بود.

یکی همون یادگاری نوشتن جماعت بیشعور روی کتیبه ی فتحعلی شاهه. یا روی قسمتهای دیگه ی کوه بود. من درک نمی کنم چرا مردم یادگاری می نویسم. این چطور خودشیفتگی ای هستش. اسمتو ثبت می کنی که چی ؟ جاودان بشی؟ خب من هر جا یادگاری دیدم احساسم این بود که یک عده احمقیت خودشون رو ثبت کردن. یادگاری از طرف احمقها حسن و الناز و ممد اسفند 90 !

یه چیز بدتر بحث زباله بود. که دو بعد داره یکی اون بیشعورهایی که زباله های پلاستیکی ریختن....

یکی هم اون مدیران و مسئولان بی کفایتی که زحمت جمع کردن زباله ها در سطلهای زباله رو به خودشون ندادن.

- یه چیز دیگه هم خانمهایی بودند که با آرایش غلیط و لباس و کفش نامناسب از رودخونه می خواستن رد بشن!!! واقعا به نظر من این یه جور ناهنجاریه. اخه توی طبیعت وسط گل و شل و آب و خاگ و خل و افتاب. این چه کاریه؟! شلوار استرچ و لباس تنگ و آرایش آنچنانی...به درد اونجا می خوره؟! من که خودم یه مانتو و شلوار و کفش تقریبا کهنه پوشیدم و یه کلاه هم گذاشتم سرم..راستش برام مهم نبود دیگران چی فکر می کنند. تا دلتون بخواد هم از کوه و صخره ها بالا رفتم و بعدم یه از توی رودخونه از یه تیگه رفتم بالا و شیشه های آب رو از آب خنگ چشمه پر کردم که از ته کوه می اومد.

- البته بگم ها الان همه ی بدنم کوفته شده.....تمام پاهام زخم و کبوده :))) ولی مهم نیس..می ارزید

- اهان یه چیزی. یه تغییری توی این برنامه صبحانه پیش اومده. یعنی صبحانه ها سر جاشه...ولی موسسه بهم گفته که برم ایستگاه های دیگه هم رو ببینم و اونجا مثلا وایسم. فردا به احتمال زیاد میرداماد و تجریش رو می رم.......و خب با توجه به ایرادات یه سری تغییرات هم می خوان توی بسته ها و قیمتها و اینا بدن.

باید بگم که من خیلی تعجب کردم که چرا نوشیدنی نمی دن با صبحانه که بعد فهمیدم مدیران مترو اجازه نمی دن. یعنی نه داخل بسته ها می شه مثلا شیر پاکتی یا آبمیوه گذاشت...و نه اینکه همونجا چای یا شیر گرم توی لیوان به کسی بدی.....و بسیار قانون و قاعده واسه ی این موضوع گذاشتن

در نتیجه فردا رو اونجام ...اگه منو دیدید:))))


مترو !

اقا فک کن یه فیلم دانلود کنی...اسمش بود چپی ! دو گیگ فیلم بلو ری دانلود کردیم...بعد اومدم فیلمو ببینم ...دیدم زبان فیلم پرتقالیه!! در واقع دوبله ی فیلم انگلیسی زبان به پرتقالی هستش!!! اینقدر لجم گرفت. اخرش به این نتیجه رسیدم که حسش نیست دوباره دانلودش کنم. رفتم یه زیرنویس انگلیسی گرفتم و نشستم فیلمو به زبان پرتقالی با زیرنویس انگلیسی دیدم! اصلا هم فیلمش خوب نبود..زیادی ت.....تخیلی بود. البته از تا وسطای فیلم جالب بود ولی تهشو خراب کرد به نظر من. ماجراش این بود که یه شرکت سازنده ی روبات هستش. بعد طراح این روباتا یه پسر جوونیه ! اقا این میاد یه برنامه ای رو طراحی می کنه روباتها احساس داشته باشند. یه جور هوش مصنوعی براشون طراحی می کنه. بعد نقطه جالب فیلم اونجاش بود که این برنامه رو به یه رباط می ده...و روباته ناگهان حالتش عوض می شه و عین یه بچه رفتار می کنه که باید مثلا چیزای مختلف رو بهش یاد بدی...حالا اخرش مسخره بود که این رباط مذکور با یه کلاه ترنسمیتر میاد ذهن و ضمیرناخودآگاه ادما رو تزریق می کنه به یه روبات و اونها رو جاودان می کنه. انگار که روح یه نفرو تزریق کنی به یه روبات. اینجاش خدایی خیلی چرت بود!!!!

- ولی کلا فیلم به زبان پرتقالی توی پاچه ام رفت خیلی زور داشت.

- بچه ها من از شنبه به مدت یه هفته (به جز یکشنبه) متروی  ایستگاه میدون انقلابم. از ساعت 6 تا 9 صبح. طرح فروش صبحانه رفتم مشارکت کردم و باید ارزیابی و اینا انجام بدم. هر کی خواست بیاد منو ببینه..امضا هم می دم :)))) بهتون بگم بچه ها این طرح فروش صبحانه مال موسسه نیکوکاری رعد الغدیره.

این موسسه میاد برای معلولای جسمی حرکتی نیازمند اشتغال زایی می کنه در حال حاضر متروی تهران 24 تا ایستگاه رو برای فروش صبحانه به موسسه به صورت رایگان در اختیارشون قرار داده. منتها مسئله اینه که این موضوع تا پایان اسفند 94 هستش و اگه موفق باشه و مردم استقبال کنند و صبحانه بخرند علاوه بر اینکه می ذاره این استندها رو نگه داره موسسه بهشون توی ایستگاه های دیگه هم جا می ده. با این  حرفا، در حال حاضر 24 تا معلول صاحب شغل شدن و این سوای اون کسایی هستش که این بسته ها رو آماده می کنند. و البته عضو هم قبول می کنند. برای ارزیابی ها یا فروشنده ی افتخاری شدن...بچه ها کمک کردن به دیگران الزاما مالی نباید باشه. شاید کمک به ماهیگیری یاد گرفتن یه معلول باشه.

- اما یه چیز متناقض هم بگم. اره گاهی باید  دل رحم باشی شاید طرفت غریبه باشه ! ولی گاهی وقتا هم اصلا به عده نباید رحم کنی حتی اگه نزدیک ترین ادمت باشه. حتی یه ذره هم نباید کوتاه بیای .... باید مثل سگ بزنی توی دهنشون تا دندوناشون خورد شه و بریزه توی شکمشون. ادمها ترکیبی هر دو بعد هستن!

-

با یکی از دوستام بیرون رفته بودم...یه چند ماهی می شد ندیده بودمش..

نمی خوام باز غر بزنم که من اصلا احساس ارتباط و ربط و اینا نمی کنم..ولی خب یه چیزی رو که دوست ندارم اینه که دیگران به چیزی که کسی دوس داره احترام نمی ذارند یا مسخره می کنند یا ادمو درک نمی کنند. من کلا به این نتیجه رسیدم دوستام منو اصلا درک نمی کنند و مثل الاغ روی اعصابم می رند..در حالی که خود من سعی کردم هر چی می گن رو بفهمم و بپذیرم و با تمسخر نگاهشون نکنم. ولی گاهی حس می کنم برای بقیه این ابزاریه که مثل نقطه ضعف ازش استفاده می کنند.

اگر دیگری رو درک نمی کنی دهنتو که می تونی ببندی خب؟!

مثلا بگم من شاید سریال کره ای برم دانلود کنم یا سریال قدیمی دهه ی 90 مثل همون به سوی جنوب. نه به خاطر اینکه قشنگه..خاصه یا متفاوته..تنها دلیلش اینه که اعصابمو آروم می کنه. منو یه جورایی از خودم نجات می ده. چرا درکش اینقدر برای کسی سخته که با تمسخر منو نگاه کنه؟! و حتی حاضر نشه گوش بده من یه تیکه اشو تعریف کنم!؟ در حالی که خودش هر چیزیو می گه و من کامل گوش می دم !!!

بچه ها می دونین یکی از بزرگترین مشکلات من با دوستانم اینکه بیشترشون گوش نمی دن..فقط دوست دارن حرف بزنن....

یه چیز دیگه که این اواخر واقعا آزارم داده باز همینه که شرایط دیگری رو نمی فهمیم و زر می زنیم..نسخه می پیچیم....الان متاسفانه بین دخترا شوهر کردن یک افتخار محسوب می شه...جدی می گم ..اصلا یه حالت غرور امیزی می گیرند انگار چی کار کردن...بعد یکی نیست بهش بگه خوب من اگه می خواست با آدمی شبیه شوهر تو ازدواج کنم خیلی بوده...من فقط نخواستم..دوست نداشتم... چون با منطق من این سبک ازدواج کردن اشتباهه... ریسک زیادی می خواد و من نمی پذیرم.  و البته یه سری مسائل دیگه که واقعا نمی خوام اینجا بنویسم... ولی باور کنید اگه یه بار دیگه گیر بده مجبورم دهن باز کنم به روش بیارم و حرفمو بهش بزنم تا خفه بشه !

- هفته ی پیش وقتی داشتم توضیح می دادم که من دوستان خیلی کمی دارم...مخاطبم کف کرده بود. ولی واقعا خوشحالم که تعدادشون کمه..همین ها برای من از دشمن گاهی وقتا بدتر و ناراحتت کننده ترند !

به سوی جنوب

اون روز دیدم شبکه ی نمایش داره تبلیغ سریال به سوی جنوب رو می کنه.... من این سریال رو خیلی دوست داشتم...اصلا این بابا بنتون فریزر کرکتر محبوب دوران نوجوانی منه.... یعنی شاید اولین و اخرین ادمی بود که من واقعا دوسش داشتم..و البته نه به خاطر ظاهرش..بلکه به خاطر شخصیت و کرکتری که توی فیلم داشت...خلاصه وقتی داشت تبلیع می کرد با خودم گفتم خب بذار چک کنم ببینم این سریال هم توی سایت پیدا می شه؟ و از قضا دیدم اصل سریال برای دانلود هست و چهار فصله ...بچه ها من دو سه تا قسمت دیدم. و متوجه شدم چقدر ار دیالوگا و موزیک فیلم رو زدن....یا کلی از لباسهای رو سانسور کردن!

بعد امروز داشتم فکر می کردم دومین کرکتر مورد علاقه ام چی بوده...و یادم افتاد که تلویزیون یه سریال دیگه می داد و اسمش یادم نیس...ولی موضوعش این بود که کرکتر اصلی فیلم روزنامه رو یه روز زودتر به دستش می رسید و یه روز وقت داشت که مثلا جلوی اتفاقاتو بگیره....همینو زدم توی گوگل و متوجه شدم اسم اصلیش ارلی ادیشن هستش. و اتفاقا اونم برای دانلود هست..و  اینم از سریالای پر طرفدار امریکایی بوده...

یعنی من فکر کنم از مخابرات بیان اینترنتم رو قطع کنن....این دو تا سریال روی هم نزدیگ 50 گیگ می شه....-:)))

- بچه ها معنی خواب اول رو نفهمیدم ولی معنی دومی رو گرفتم ..... هر کسی بهتر از دیگران متوجه میشه چرا یک خواب رو می بینه...

- بچه ها یه دستگاهی هست...علاوه بر اینکه ماست درست می کنه..اگه یه مدل برنچ شیرین خاص رو داخلش بریزی بهت شراب برنج می ده... بسوزه اموات تکنولوژی...

- یه مورد دیگه هم هست راستشو بخواین حوصله ندارم بنویسمش...ولی دیروز توی موسسه واقعا از خودم شرمنده شدم...


هارور مو وی

بچه ها تازگیها خوابهای اشفته خیلی می بینم....نمی دونم چه مرگمه !!! بعضی شبا از خواب بیدار می شم و دوباره می خوابم. کار خاصی هم انجام نمی دم هااااااا یا تحت فشار روانی خاصی هم نیستم...

دلم می خواد دو تا از اون خفن ها رو بنویسم ...شاید یکی فهمید من چمه !!! اون شب خواب دیدم..توی بهشت زهرا هستم و وسط یه آرامگاه. این ارامگاه های خانوادگی اونجا رو دیدید؟ از همونا..قبر یه پسره اونجا ذفن شده بود..و من نمی شناختمش..ولی رفته بودم اونجا و داشتم آرامگاههو تمیز می کردم و کف اونجا رو شستم و جارو زدم...بعد کاملا شب بود. درها و پنجره ها باز بود..و یکی از بستگان مرده اومد و یه چیزایی گفت یادم نیس ولی فهمیدم من قرار توی اون آرامگاه زندگی کنم یه مدت... اصلانم نمی ترسیدم شبو اونجا بخوابم ! یه گوشه ی این آرامگاه چندتا گلدون بود..یه گوشه ی دیگه اش یه سکو بود که من وسایلمو گذاشته بودم..کیفمو یادمه...با یه سری از وسایلم....ولی الان از اون شب دارم فکر می کنم اونجا قبر خودم بود.... مال کس دیگه نبود !!
بعد فردا شبش دوباره خواب دیدم...باور کن از ذهنم پریده..اینش یادم مونده که توی این خواب یه زنی که چادر سیاهی داشت و بیشتر چشماش معلوم بود و لب و دهنشم تا یه حدی پوشونده بود...و خیلی هم ترسناک بود...با یه عده ی دیگه بودن و من یادم نیست کجا بودم و یا چی کار می کردم..فقط زنه یادم مونده که خیلی وحشتناک و موجود خیلی بدی بود...منفی بود. ااین از خواب من اومد بیرون و جلوم ظاهر شد یعنی درست از کنارم رد شد یه چپ چپی نگاه کرد و از پنجره هم رفت بیرون !! بچه ها اینکه این موجود از خواب من اومد بیرون رو قشنگ احساس کردم و اینکه جلوم ظاهر شد و واقعی شد هم کاملا واسم ملموسه...خدا می دونه نصف شبی از وحشت چند تا ایت الکرسی خوندم تا خواب برد..یکی بهش بگه اخه یابو من با تو چی کار دارم اومدی به من گیر دادی؟.خلاصه اینکه اگه فهمیدید چم شده بگید ؟!

- یکی الان از من بپرسه تو دقیقا از چه جوری پسری خوشت میاد...دیگه نمی تونم جواب اینو بدم. نمی دونم..دیگه نمی دونم چی می خوام...انگار از مدار خارجم !
-  یه برنامه ای هست..معلوم نیس بشه یا نه..شاید برم توی یکی از ایستگاه های مترو یه هفته صبحانه بفروشم....کار مفرحی باید باشه....امیدوارم بشه.

- همین دیگه برم به کارام برسم

- راستی یه چیز دیگه. امروز سوار تاکسی بودم..راننده یه پسر جوونی بود. موبایلش زنگ خورد ....هی پسره گفت پشت فرمونم زنگ می زنم هر وفت بیکار شدم نه اینکه تو هر یه ربع یه بار زنگ بزنی...بعد دختره گیر داد بود..پسره گفت عزیزم حواسم پرت می شه..زنگ می زنم...بعد دختره توی این مایه ها گفت که تو مثلا همیشه همینو می گی...سر  اینکه چرا پسره به این زنگ نمی زنه یا وقت نداره نزدیک بود دعوا کنن و بعد پسره قطع کرد و یه اه گفت و گوشی رو گذاشت کنار..

چقدر ما دخترا ضایع ان..خب وقتی می گه زنگ می زنم ..زنگ می زنه دیگه..احمق برای چی همش دم به دقیقه اویزون می شی اخه؟!  ابروی هر چی دحتره می برید...دختر که نباید اینقدر سیریش باشه.. هر وقت مسج می دیدید یا زنگ می زنین... اگه جواب نداد یا گفت زنگ می زنم یا اس می دم..شما اینقدر مسج نمی دید یا زنگ نمی زنید تا طرف خودش بهتون زنگ بزنه...ولو اینکه 24 ساعت بشه...اگه 48 گذشت از طرفتون خبری نشد... بازم زنگ نزنید!!! فقط یه اس ام اس بدید بپرسید ایا وسش اتفاقی افتاده یا نه !!! :))))