گزارش هفته

1. خب تصمیم لازم رو بالاخره گرفتم و حالا باید سعی کنم به یه جایی برسونم.

2. قبلنم گفتم خونه روب ه رویی ما یه خونه ی ویلایی بزرگ بود که باغ فوق العاده و استخر داشت که بعد صاحب خونه اونجا رو فروخت به یکی دیگه و اونم بعد از چند سال خرابش کرد یه اپارتمان 30 واحده فکر کنم در اورد..از تمام اون حیاط زیبا که من بچگیام اونجا بازی می کردم..فقط یه دونه درخت توت کهنسال خیلی بزرگ باقی مونده ..و متوحه شدیم که دارند این اخرین درخت باقی مونده رو خشک می کنند...چی کارش می شه کرد؟!؟!؟

این درخت توت هر سال یه عالمه توتای درشت و شیرین میده که کلی رهگدر هر سال ازش توت می خورند....کسی می دونه چطوری می شه این درختو نجات داد؟!؟!؟!

3. دوستان تماس گرفتن و گفتن یه مراسم گلریزان دارن و احتیاج به کمک دارن برای برگزاری مراسم. منم رفتم. اونجا بهم یه کارت انتظامات دادن انداختم گردنم...تا حالا مراسم گلریزان نرفته بودم. مجری مراسم شهریاری بود. به همه یه پوشه داده بودن داخلش یه دونه کاغذ رنگی بود که نیازمندیای موسسه رو نوشته بود..مثلا 10 دستگاه چرخ خیاطی یا دو تا نیسان یخچالدار...خیرین که اومده بودن این کاعذا رو پر می کردن..مثلا می نوشتن یه میلیون تومن بابت چرخ خیاطی...

همون اوایل شروع مراسم یه دفعه مدیر عامل موسسه یه چک داد بهم گفت اینو بده به شهریاری!! گفتم کی ؟ مدیرعامل موسسه یه نگاهی با تعجب به من کرد و گفت خانوم مجری رو می گم !!!!!!!!!!! بعدش یه چند تا سوتی دیگه توی همین رفت و امدها دادم که اصلا نمی خوام بنویسم....شما از همینش حساب کن برو تا ته قضیه! ... حالا هفته ی دیگه 5شنبه هم باید برم..که البته خدا رو شکر مراسم افطاریه. گلریزان ندارند!!!

کم کم به خانه ی جدید عادت می کنیم ! :)

خب ما در تعطیلات تابستانی هستیم. حالا خوشایندی است. البته اسمش تعطیلاته ...در واقع چیزی به نام تعطیلی یا استراحت مطلق در اون وجود نداره. اصلا ذات بشر همینه...حتی اگه لحظه ی مردنش هم که باشه بازم کلی کار واسه انجام دادن داره..کلی کار که هنوز نرسیده انجام بده ...

اما واسه ی ادمی مثل من تعطیلی یا بیکاری مطلق واقعا کشنده است..باید حتما کاری واسه انجام دادن داشته باشم ..باید حتما توی سرم این باشه که فردا یه چیزی هست که انجام بدم....ولی اگه بیکار باشم... احساس بدی پیدا می کنم...مخصوصا باید اون کار بلند مدت باشه....یعنی حداقل چند سال درگیرم کنه... :)

- یه چیزی که اصلا دوست ندارم..ادمهایی هستن که در گذشته سیر می کنن...مثلا ازش بپرس کارتون می بینی ؟! می گه بابام نمی ذاشت ما تلویزیون نگاه کنیم ..من هرگز نتونستم کارتون بل و سپاستین رو ببینم!! بعد یکی نیس بهش بگه چه ربطی داره؟ خب الان برو ببین..بعد جواب می ده...نهههههههه من الان حوصله و شور و شوقشو ندارم. اینجور ادما ازارم می دن..اصلا ادمایی که ایه یاس می خوننو دوست ندارم. عصبیم می کنن.... دلم می خواد با چک و لقد بی افتم به جوونشون اینقدر بزنمشون که تکون نتونن بخورن..والااااااااااااااااااا....

- اهان راستی اون وبلاگمو حذف کردم..راستش درستش اینکه سالی یه یار وبلاگتو حذف کنی به دلیل اینکه وقتی از تجارب و اتفاقات نا خوشایندت می نویسی..تبدیل به بازی می شن...که ازارت می دن....حالا اینکه دوبار برگردم بلاگفا رو نمی دونم..ولی کلا تصمیم گرفتم فقط به یه تعداد خیلی محدودی ادرس بدم...... حوصله ادمای ناشناسو ندارم......