امور المختلفه

سسسللام بر همه

یه چند روز شمال بودم..یه چند روز خونه خواهرم...

خلاصه که یک عدد مارکوپولو بودیم که کلا وقت نکردیم چهار خط اینجا بنویسم

خیلی مطالب عجیب و غریبی هست که بخوام بگم..ولی یه چیز خیلی جالبی دیدم..حیفم میاد نگم

توی شمال اومدیم بستنی محلی بخوریم.

یک عدد از هوطنان عزیزمون که نمی خوام بگم مال کجا بود...وارد مغازه شد..این اقا 5 تا بستنی لیوانی خرید با 10 تا نون بستنی خالی !!! که بستنی رو بذاره داخل نون ها و بین 10 نفر تقسیم کنه..ماشینون مدل بالا بود  و سر و  وضع مرتبی هم داشتند !!! بعد این بستنی لیوانی های یه نفره منظورمه !!! این بستنی ها که من و شما یه نفره حسابش می کنیم نه دو نفره !!!!

خلاصه که نمی د ونم ایا این خلاقیت بود یا خساست.. ولی به غایت حرکت ناخوشایندی بود.

- دو روز پیش یکی از دوستام هم رفت..حالا حالاهااااااااا نمیاد..بودنش واقعا باعث دلگرمیم بود..

- با این طوفانهای عجیبی که سالی یه بار داره تهران میاد و پس لرزه ها و یا زلزله ها اطراف تهران..واقعا من احساس اخرالزمانی دارم. من اون شب که طوفان بود زلزله رو احساس کردم. بچه ها زلزله خیلی جالبه..وقتی میاد صدای مهیبی داره. یه صدایی مثل درنگ!!! از ته زمین میاد بعد زمین بالافاصله می لرزه...اون شب دقیقا این درنگ خفیف رو شنیدم و چند ثانیه خیلی کم لرزید..شاید مردم بهش دقت نکنن...و فکر کنند مثلا صدای کوبیده شدن چیزی است که از بیرون میاد ولی در واقع این نیس...این صدا از ته زمین میاد مخصوصا اگه همسطح با زمین باشید کاملا می شنوید..نمی دونم عاقبتمون چی می شه ولی من برای نسل بعد می ترسم....ما یک ویرانه داریم می دیم دستشون..من همیشه این تصویر رو می بینم...که زلزله خیلی بدی اومده و تمام خونه های اطراف ما خراب شده و من زنده و سالمم و دارم زخمی ها رو از زیر اور می کشم بیرون ...

- خب این روزها بهترم..کمتر احساس بحران هویت دارم...


-

- -

نظرات 5 + ارسال نظر
Maggie شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 15:17

من شریک می شوم !

چون واااقعا حجم معده م کمه :))

هاهااااا....اینم یه جورشه !

اعصاب من پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 02:00 http://afkarenagofteh.blogfa.com/

من جندتا از دوستام ارشدشون مهندسی زلزله است!
من که خیالم راحت شده!
چون منم مثه شما تصور زنده موندن و بیرون کشیدن بقیه از زیر آوار رو داشتم ولی این دوستام بهم اطمینان دادند که با این اوضاع همه می میرند!

الان خبر خوبیه ؟! :))))
ادم بره پناه بگیره خب شاید زنده بمونه هااا :)))
من خیال مردن نداره اخه !

آنا چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 22:53 http://aamiin.blogsky.com

چه تصویر ذهنی وحشتناکی دارید ..

اره می پذیرم..:)

ن... چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 22:30

من شمالی ام اما منظورتو از بستنی محلی واقعا متوجه نمیشم!
اسمی چیزی نداشت ؟ بستنی یخی یا اسکمومنظورته؟ یا بستنی سنتی؟
کجای شمال دقیقا بستنی محلی خوردین؟ من شمالی ام اما منظورتو از بستنی محلی واقعا متوجه نمیشم!
اسمی چیزی نداشت ؟ بستنی یخی یا اسکمومنظورته؟ یا بستنی سنتی؟
کجای شمال دقیقا بستنی محلی خوردین؟

ههاااهاااا مردم از خنده !!!
ببخشید این اسمیه که ما روش گذاشتیم...منظورم همون بستنی هستش که با شیر محلی درست می شه...منطقه رامسر و کلاچای و چابکسر و لاهیجان من دیدم از اینا..البته فکر کنم همه جا باشه. چیز خاصی نیست.... فقط طعم خاصی داره ...مزه شیر خیلی خوبی میده....
حالا اون اسکمو چیه؟ من نمی دونم ؟! توی شمال هست؟ :))))))

مگهان چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 22:18 http://meghan.blogsky.com

خب شاید معده شون کوچیک بود و نمی تونستن بخورن
من شخصا همیشه بستنی م رو به کسی شریک میشن بوخودا از رو خساست نیست

وااااااااااااااااااالااااااااااا
همه که مثل ما نمی شن..زیاد غذا بخورن..رژیمن..:)))
منظورت این بود که شریک نمی شی ؟ دقیقا..من خیلی کم پیش میاد حله حوله و غذامو با کسی شریک بشم..مگه اینکه چی شده باشه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد