با یکی از دوستام بیرون رفته بودم...یه چند ماهی می شد ندیده بودمش..

نمی خوام باز غر بزنم که من اصلا احساس ارتباط و ربط و اینا نمی کنم..ولی خب یه چیزی رو که دوست ندارم اینه که دیگران به چیزی که کسی دوس داره احترام نمی ذارند یا مسخره می کنند یا ادمو درک نمی کنند. من کلا به این نتیجه رسیدم دوستام منو اصلا درک نمی کنند و مثل الاغ روی اعصابم می رند..در حالی که خود من سعی کردم هر چی می گن رو بفهمم و بپذیرم و با تمسخر نگاهشون نکنم. ولی گاهی حس می کنم برای بقیه این ابزاریه که مثل نقطه ضعف ازش استفاده می کنند.

اگر دیگری رو درک نمی کنی دهنتو که می تونی ببندی خب؟!

مثلا بگم من شاید سریال کره ای برم دانلود کنم یا سریال قدیمی دهه ی 90 مثل همون به سوی جنوب. نه به خاطر اینکه قشنگه..خاصه یا متفاوته..تنها دلیلش اینه که اعصابمو آروم می کنه. منو یه جورایی از خودم نجات می ده. چرا درکش اینقدر برای کسی سخته که با تمسخر منو نگاه کنه؟! و حتی حاضر نشه گوش بده من یه تیکه اشو تعریف کنم!؟ در حالی که خودش هر چیزیو می گه و من کامل گوش می دم !!!

بچه ها می دونین یکی از بزرگترین مشکلات من با دوستانم اینکه بیشترشون گوش نمی دن..فقط دوست دارن حرف بزنن....

یه چیز دیگه که این اواخر واقعا آزارم داده باز همینه که شرایط دیگری رو نمی فهمیم و زر می زنیم..نسخه می پیچیم....الان متاسفانه بین دخترا شوهر کردن یک افتخار محسوب می شه...جدی می گم ..اصلا یه حالت غرور امیزی می گیرند انگار چی کار کردن...بعد یکی نیست بهش بگه خوب من اگه می خواست با آدمی شبیه شوهر تو ازدواج کنم خیلی بوده...من فقط نخواستم..دوست نداشتم... چون با منطق من این سبک ازدواج کردن اشتباهه... ریسک زیادی می خواد و من نمی پذیرم.  و البته یه سری مسائل دیگه که واقعا نمی خوام اینجا بنویسم... ولی باور کنید اگه یه بار دیگه گیر بده مجبورم دهن باز کنم به روش بیارم و حرفمو بهش بزنم تا خفه بشه !

- هفته ی پیش وقتی داشتم توضیح می دادم که من دوستان خیلی کمی دارم...مخاطبم کف کرده بود. ولی واقعا خوشحالم که تعدادشون کمه..همین ها برای من از دشمن گاهی وقتا بدتر و ناراحتت کننده ترند !

به سوی جنوب

اون روز دیدم شبکه ی نمایش داره تبلیغ سریال به سوی جنوب رو می کنه.... من این سریال رو خیلی دوست داشتم...اصلا این بابا بنتون فریزر کرکتر محبوب دوران نوجوانی منه.... یعنی شاید اولین و اخرین ادمی بود که من واقعا دوسش داشتم..و البته نه به خاطر ظاهرش..بلکه به خاطر شخصیت و کرکتری که توی فیلم داشت...خلاصه وقتی داشت تبلیع می کرد با خودم گفتم خب بذار چک کنم ببینم این سریال هم توی سایت پیدا می شه؟ و از قضا دیدم اصل سریال برای دانلود هست و چهار فصله ...بچه ها من دو سه تا قسمت دیدم. و متوجه شدم چقدر ار دیالوگا و موزیک فیلم رو زدن....یا کلی از لباسهای رو سانسور کردن!

بعد امروز داشتم فکر می کردم دومین کرکتر مورد علاقه ام چی بوده...و یادم افتاد که تلویزیون یه سریال دیگه می داد و اسمش یادم نیس...ولی موضوعش این بود که کرکتر اصلی فیلم روزنامه رو یه روز زودتر به دستش می رسید و یه روز وقت داشت که مثلا جلوی اتفاقاتو بگیره....همینو زدم توی گوگل و متوجه شدم اسم اصلیش ارلی ادیشن هستش. و اتفاقا اونم برای دانلود هست..و  اینم از سریالای پر طرفدار امریکایی بوده...

یعنی من فکر کنم از مخابرات بیان اینترنتم رو قطع کنن....این دو تا سریال روی هم نزدیگ 50 گیگ می شه....-:)))

- بچه ها معنی خواب اول رو نفهمیدم ولی معنی دومی رو گرفتم ..... هر کسی بهتر از دیگران متوجه میشه چرا یک خواب رو می بینه...

- بچه ها یه دستگاهی هست...علاوه بر اینکه ماست درست می کنه..اگه یه مدل برنچ شیرین خاص رو داخلش بریزی بهت شراب برنج می ده... بسوزه اموات تکنولوژی...

- یه مورد دیگه هم هست راستشو بخواین حوصله ندارم بنویسمش...ولی دیروز توی موسسه واقعا از خودم شرمنده شدم...


هارور مو وی

بچه ها تازگیها خوابهای اشفته خیلی می بینم....نمی دونم چه مرگمه !!! بعضی شبا از خواب بیدار می شم و دوباره می خوابم. کار خاصی هم انجام نمی دم هااااااا یا تحت فشار روانی خاصی هم نیستم...

دلم می خواد دو تا از اون خفن ها رو بنویسم ...شاید یکی فهمید من چمه !!! اون شب خواب دیدم..توی بهشت زهرا هستم و وسط یه آرامگاه. این ارامگاه های خانوادگی اونجا رو دیدید؟ از همونا..قبر یه پسره اونجا ذفن شده بود..و من نمی شناختمش..ولی رفته بودم اونجا و داشتم آرامگاههو تمیز می کردم و کف اونجا رو شستم و جارو زدم...بعد کاملا شب بود. درها و پنجره ها باز بود..و یکی از بستگان مرده اومد و یه چیزایی گفت یادم نیس ولی فهمیدم من قرار توی اون آرامگاه زندگی کنم یه مدت... اصلانم نمی ترسیدم شبو اونجا بخوابم ! یه گوشه ی این آرامگاه چندتا گلدون بود..یه گوشه ی دیگه اش یه سکو بود که من وسایلمو گذاشته بودم..کیفمو یادمه...با یه سری از وسایلم....ولی الان از اون شب دارم فکر می کنم اونجا قبر خودم بود.... مال کس دیگه نبود !!
بعد فردا شبش دوباره خواب دیدم...باور کن از ذهنم پریده..اینش یادم مونده که توی این خواب یه زنی که چادر سیاهی داشت و بیشتر چشماش معلوم بود و لب و دهنشم تا یه حدی پوشونده بود...و خیلی هم ترسناک بود...با یه عده ی دیگه بودن و من یادم نیست کجا بودم و یا چی کار می کردم..فقط زنه یادم مونده که خیلی وحشتناک و موجود خیلی بدی بود...منفی بود. ااین از خواب من اومد بیرون و جلوم ظاهر شد یعنی درست از کنارم رد شد یه چپ چپی نگاه کرد و از پنجره هم رفت بیرون !! بچه ها اینکه این موجود از خواب من اومد بیرون رو قشنگ احساس کردم و اینکه جلوم ظاهر شد و واقعی شد هم کاملا واسم ملموسه...خدا می دونه نصف شبی از وحشت چند تا ایت الکرسی خوندم تا خواب برد..یکی بهش بگه اخه یابو من با تو چی کار دارم اومدی به من گیر دادی؟.خلاصه اینکه اگه فهمیدید چم شده بگید ؟!

- یکی الان از من بپرسه تو دقیقا از چه جوری پسری خوشت میاد...دیگه نمی تونم جواب اینو بدم. نمی دونم..دیگه نمی دونم چی می خوام...انگار از مدار خارجم !
-  یه برنامه ای هست..معلوم نیس بشه یا نه..شاید برم توی یکی از ایستگاه های مترو یه هفته صبحانه بفروشم....کار مفرحی باید باشه....امیدوارم بشه.

- همین دیگه برم به کارام برسم

- راستی یه چیز دیگه. امروز سوار تاکسی بودم..راننده یه پسر جوونی بود. موبایلش زنگ خورد ....هی پسره گفت پشت فرمونم زنگ می زنم هر وفت بیکار شدم نه اینکه تو هر یه ربع یه بار زنگ بزنی...بعد دختره گیر داد بود..پسره گفت عزیزم حواسم پرت می شه..زنگ می زنم...بعد دختره توی این مایه ها گفت که تو مثلا همیشه همینو می گی...سر  اینکه چرا پسره به این زنگ نمی زنه یا وقت نداره نزدیک بود دعوا کنن و بعد پسره قطع کرد و یه اه گفت و گوشی رو گذاشت کنار..

چقدر ما دخترا ضایع ان..خب وقتی می گه زنگ می زنم ..زنگ می زنه دیگه..احمق برای چی همش دم به دقیقه اویزون می شی اخه؟!  ابروی هر چی دحتره می برید...دختر که نباید اینقدر سیریش باشه.. هر وقت مسج می دیدید یا زنگ می زنین... اگه جواب نداد یا گفت زنگ می زنم یا اس می دم..شما اینقدر مسج نمی دید یا زنگ نمی زنید تا طرف خودش بهتون زنگ بزنه...ولو اینکه 24 ساعت بشه...اگه 48 گذشت از طرفتون خبری نشد... بازم زنگ نزنید!!! فقط یه اس ام اس بدید بپرسید ایا وسش اتفاقی افتاده یا نه !!! :))))

ملیسا و جکی

سلام بر دوستان

خوبین ؟

خیلی وقت بود سلام و احوال نکرده بودم اینجا...امروز اومدم دو تا مطلب باحال بگم..

یکی اینکه دو سه روز پیش داشتم اخرین فیلم با بازی جکی چان رو می دیدم..اسم فیلم هست ِDragon Blade ...این فیلم مربوط به حمله روم برای تصاحب جاده ی ابریشمه... یه مطلب جالب اینکه در این فیلم از اشکانی ها هم اسم برده می شه و اخرش هم توی فیلم ظاهر می شن...ملکه اشکانی رو خیلی خوب و شیک و مقتدر نشون داده بودن...ادم کیف می کرد....

 یه چیز دیگه..یه هنر پیشه هست اسمش ملیسا مک کارتی هستش. فک کنم بشناسیدش...این زن فیلمهای کمدی امریکایی بازی می کنه ..اخرین فیلمش spy هستش که اونجا نقش یه مامور سی آی ای داره. می دونین توی فیلمایی که این زن بازی می کنه بیشتر اوقات مردها رو موجوداتی احمق و دست و پا چلفتی و خالی بند نشون می دن...و ملیسا رو طوری نشون می ده که از پس مردا خیلی خوب برمیاد..حالا اینا به کنار...فحشهاییه که این زن می ده بسیار جالب و نوآورانه است... دیدین فحشهایی که مردا می دن همش مربوط به اونجاشونه... که این کارو می کنم و اون کارو می کنم..این زن دقیقا برعکس فحشهایی که می ده دقیقا اینو خنثی می کنه و اینقدرم فحشاش زشته که من نمی تونم بنویسم اینجا فقط یه موردشو برای مثال می گم: مثلا اونجاتو می برم..می چسبونم به پیشونیت که عین یابوی تک شاخ بشی هااا !!! :))))

امروز یه مزاحمی روی اعصابم رفت گفتم  به جای سکوت و بلاک کردن.. بذار همینو بگم ببینم چی می شه.....بچه ها خیلی حال  داد!!!! طرف شوکه شده بود...

می خوام بگم امروز به این نتیجه رسیدم ما زنها هم باید فحشهای مخصوص به خودمون رو داشته باشیم..چرا باید از فحشهای مردانه علیهه فحشهای مردانه استفاده کنیم؟!  فحشهایی که مردا می دن مفهومش همیشه تجاوزه..اون وقت چرا ما هم همین استفاده می کنیم؟ خب ما هم باید فحشهایی رو استفاده کنیم که مفهوم عقیم بودن و اختگی بده که در نهایت ضعف مردانه رو نشون می ده..اینطور فکر نمی کنید؟!

- لطفا قیافه ی متمدنها رو به خودتون نگیرید...این چیزی که من این چند وقت توی تلگرام می بینم..باعث شده واقعا نسبت به جامعه ایرانی کاملا نا امید بشم

- خیلی دلم می خواست بقیه فحشهاشو هم بنویسم..حیف ..نمی شه اقا..نمی شه...

نقشه ی جدید

مدتهاست فکر می کنم اعصابم ضعیف شده و خیلی زود عصبانی می شم...انگار پر از خشمهای فروخورده ام. پر از عصبانیت از موقعیتهایی که هرگز نتونستم اون موقع چیزی بگم و  عصبانیتم رو خالی کنم. از ادمها و شرایطی که خیلی ناعادلانه بوده ....حالا اینا توی درونم جمع شده..البته روی خودم دارم کار می کنم که یکم بهتر بشم و از تمرینات تمرکزیم استفاده می کنم...تا اینکه تازگیا می بینم ااای آقااااااااااااا خیلیها هستن که از من خیلی قاطی ترن..مخصوصا این دهه ی هفتادی ها....باز در مورد من طرف باید یه رفتار ناهنجاری ازش سر بزنه که داد بزنم سرش ولی اینا با یه خانم لطفا راه رو نبند ...هم سرت داد می زنن...یا مثلا بهشون بگید عزیزم لطفا جدی نگیر..دقیقا در مقابلش پرخاش می کنن !! در این حد تعطیلن...البته این بازم دلیل نمی شه.... ادم که نباید سر هر چیزی عین روانی ها داد بزنه..اصلا ببینم شماها خجالت نمی کشید..هاااااااان هان؟! :))

- یه مورد دیگه..بچه ها ما در دوره خشکسالی شدیدی قرار داریم..تا 10 سال دیگه وارد جنگ آب خواهیم شد و در نهایتش با این وضع مصرف بی رویه و خشک شدن رودخانه ها و مدیریت غلط و آتش گرفتن هزاران جنگل و شکار و نابودی هزاران موجود زنده و ساخت و سازهای بی رویه و تغییر کاربری زمینها و  سدها غیر کارشناسی شده و .....

ایران تبدیل به یک بیابان خواهد شد. خیلی جالب بود اون رفته بودم کپی بگیرم..روی دیوار مغازه فتوکپی...یه دونه نقشه بزرگ ایران بود..اولین چیزی که نظرمو جلب کرد دریاچه ی ارومیه بود که صاف رفت تو چشمم !! بعد با خودم فکر کردم..ما به جای اینکه نگران محو شدن فلسطین از نقشه باشیم که تقریبا شده..الان دیگه باید در نقشه های جدید دریاچه ی ارومیه رو حذف کنیم. عزیزم دریاچه ای توی اون منطقه دیگه وجود نداره و از اون بدتر هر روز تعداد به خاطر وزیدن باغدنمک در منطقه تعداد درختان بیشتری داره اونجا خشک می شه و کشاورزی داره نابود می شه

در نهایت با توجه به اینکه ایران ظرف 15- 20 سال عین عربستان یا مغولستان می شه....من یه نقشه جدید درست کردم...و زودتر از جغرافی دانان براش اسم گذاشتم....توجه شما رو به نقشه ی جدید جلب می کنم..وای به حال کسی که اسم این دو تا ناحیه جدید رو چیز دیگه بذاره....مثل همون جریان تاکسی نوشت می شه که سروش صحت از من برداشته !!!

- بعد شما هی منو مسخره کنین...الان دو تا خانوم مهمونمون بودن...دعا کردم نیان..زنگ زدن که میایم..بعد الان طوفان عجیبی در گرفت و مهمونا دوباره زنگ زدن که نمیایم..ما اینیم !!! :))))))


نکات هفته

می دونین گاهی وقتا ادم فکر می کنه بعضی عکسا و شکلها کامل منقرض شده...یعنی مثلا ما بچه بودیم توی دفترا و کتابای همدیگه همیشه شکل یه دونه قلب می کشیدیم که از وسطش یه دونه تیر رد شده و از پایینش چند قطره خون می چکه !! ااره تصویر خیلی اشناییه ولی الان کمتر کسی چنین چیزی می کشه ..یا اگه هم باشه واقعا محض خنده است...تااااااااااااا اینکه رفتم نونوایی بعد چشمم افتاد به خالکوبی نونوا که یه پسر جوونی بود...یه پیراهن استین کوتاه داشت...دیدم دقیقا همین شکلو روی بازوی خودش خالکوبی کرده..به جان بچه هام قسم اگه دروغ بگم...یعنی من اون چند دقیقه فقط به بازوی این یارو خیره شده بودم...عینک هم نداشتم...ولی مطمئن بود که این همون عکسه بود...می دونین که خالکوبی کردن ...یه فرهنگه...در همه جای دنیای محلی که شما برای خالکوبی در نظر می گیری و شکلی که می خوای خالکوبی کنی هر کدوم یه مفهوم داره..ولی در ایران ما...کلا فقط فهمیدن چیزی ب نام خالکوبی باعث زیبایی می شه...

- از ماه رمضون هم تموم شدیم...برای من دقیقا معال دو ماه گذشت...اصلا هر روز من تقریبا معادل 48 ساعت واسم می گذره....خیلی کش میاد !

- وای یه چیز جالب دیگه! به تبع اینکه به لطف مسئولین محترم وایبر کند شد همه مهاجرت کردن به تلگرام. منم به دنبال بقیه. شاید بگم 2 هفته نشده تلگرام نصب کردم.. اولشم همون گروه های وایبری اونجا دوباره تشکیل شدن تاا اینکه یه روز یکی از دوستام منو به یه گروه وارد کرد به اسم تندرستی...بعد توی اون گروه که نزدیک 160 نفر عضو داشت..من یه روز دیدم یه نفر لینک یه گروه دیگه رو زده...و از این طریق هی توی گروه های دیگه وارد گروهای دیگه شدم..و دیدم چقدر مردم راحتند...اصلا یه مدت برام هضم نمی شد چطور یه دختر متولد هفتاد مستهجن تری مطالبو وسط کلی دختر و پسر غریبه شر می کنه...این اصلا واسه من عادی نیست..بعد متوجه شدم بچه ها یه گروه هایی هست فقط و فقط پ///رنوگرافیه...فقط و فقط پ..رنوگرافی ! عکس و کلیپای بسیار مستهجن !!! بعد مثلا فکر کنین گروهه تا خرتناقش پره ادمه !!!

حالا من دارم از اون روز با شوک این موضوع کلنحار می رم...که یه پدر و مادر چطور دست یه بچه ی 10 ساله تبلت و گوشی اندروید و اینا می ده؟! وای به اینکه بچه یه تلگرام داشته باشه...اصلا محتوای این گروه ها غیر قابل مدیریته!  به فرض اینکه وارد این گروه ها نشه.. هم پر از گروههای جوکه +18 هستش بعد از طرف دیگه من کجااا سیر می کنم..این جماعت کجااان ! بچه ها تو رو خدا منو بفرستید چند صد  سال عقب..من می خوام برم قرن 18 وسط لندن زندگی کنم..جدی می گم...

حالا اینم بگم من خیلی سرچ کردم ببینم گروه درست هم گیر میاد...بعد دیدم بله مثلا شما بزنی ادبیات..روانشناسی..خبر..معمولا گروه های خوبی می ده..ولی تعدادش خیلی خیلی خیلی کمتر سایر گروه هاست....

- اخیش..روال طبیعی زندگی ....سلام !

- یادم رفت: اقا من این ماه نزدیک 20 گیگ فیلم و شو و اینا دانلود کردم..به نظرتون ممکنه مخابرات زنگ بزنه فحش بده ؟!!؟!؟

- یادم رفت: من یه گروه رفتم مربوط به ادبیات و فرهنگ که کلا فقط مطالب و ویدئوهای جالبی و می ذارن و بالای 18 سال هم نداره چیزی!! دیروز دیدم یه پیرمرده اومده وسط گروه داره عکسای زنای برهنه می ذاره !!! بعد ملت متمدن و با فرهنگ گروه..دسته جمعی شروع کردن بهش فحشهای رکیک دادن!!! که مرتیکه خجالت نمی کشی از سنت !!! وای من چقد فحش یاد گرفتم این چند وقت !! :))))) دایره لغاتم زیاد شده.. و به این نتیجه رسیدم که من انگار اصلا توی این مملکت زندگی نمی کنم...:( بیش از حد حس بیگانگی می کنم

- یادم رفت: اینم بگم من خودم اصلا ادم پاستوریزه ای نیستم..ولی مطالب +18 رو فقط با دوستای صمیمی خانم شر می کنم..و نظرم ینکه که درستش اینه...

سانز آو سرندیپ

داشتم امریکاز گات تلنت می دیدم..(به جان مادرم نیمه نهایی هم تموم شده ...فقط مسابقه نهایی مونده) بعد یه گروهی موسیقی سیاه پوست اومد روی صحنه اسمشون بودسانز آو سرندیپ..خواننده گروه توضیح داد که اسم این گروه رو از یه افسانه  سه شاهزاده ی فارسی گرفته !!! بعد من توی کف موضوع بودم که یعنی چی ؟! مگه داریم همچنین چیزی؟  خلاصه رفتم سرچ کردم دیدم بعله یکی از داستانهای فولکور ایرانیه مال مثلا هزاران سال پیش..که توی شاهنامه فردوسی و هفت گنج نظامی هم بهش اشاره شده و منبع اصلیش از قصه های هزار و یک شبه....مربوط به دوره پادشاهی بهرام گور در زمان ساسانیانه!

ماجراش اینجوریه که یه پادشاهی سه تا پسر داشته....بعد تگران تعلیم و تربیت این سه تا پسر بوده و خلاصه برای اینا معلم می گیره و با خرد و علم اینا تربیتشون می کنه..ولی هنوز به صلاحیت این یه تا پسر شک داشته....خلاصه یه روز این سه تا رو صدا می زنه و می گه من میخ وام از حکومت دست بکشم شما یکیتون باید جای من پادشاه بشید...اون سه تا پسرم قبول نمی کنن و می گن شما بیشتر از ما شایسته پادشاهی هستید..پادشاهم عصبانی می شه و هر سه رو تبعید می کنه....  بعد توی راهشون به یه شهری می رسن و یه تاجری میاد ازشون می پرسه که شما شتر منو ندیدن توی جاده؟ این سه تا می گن توی مسیری که ما اومدیم شتری رد شده بود که هم.لنگ بود و کور بود و یه طرفش عسل بود یه طرفش کره یه زن حامله هم سوارش بود. تاجره وقتی می بینه اینقدر دقیق ادرس می دن...می گه شماها پس دزدینش و اینا رو می بره پیش حاکم شهر....

بقیه اشو برید خودتون بخونید....به این داستان شتر گمشده هم می گن

بچه ها من واسه خودم خیلی ناراحت شدم که چرا داستان فولکور ایرانی رو نمی دونستم ؟ جالب اینکه کلمه سرندیپ اصلا یه واژه فارسیه. یادتون کارتون سرندیپتی؟

سرندیپ کلا معنای خوشبختی می ده...

خلاصه که خیلی باحال بود یه گروه موسیقی سیاه پوست توی امریکا ...توی پر بیننده ترین برنامه آمریکا...میان اسم یه افسانه ی ایرانی رو برای گروهشون می ذارن...و علنا در موردش توضیح می دن....

- خب من برم به کارام برسم

قرون وسطی

چند وقت پیش شنیدم برخی از رو//حانی های محترم بالای منبر که می برن برنامه خندوانه رو نقد می کنن...اینکه مسلمان اگه سکرات (صکراط؟ صکرات؟ ثکرات؟)  مرگ و غذاب و برزخ و اینا یادش باید باشه و از ته دل نباید بخنده..اصلا خنده ی قهقه معنی نداره وقتی انسان اون دنیا ال می شه و بل می شه...

قبلا هم گفتم ما کلا در قرون وسطی به سر می بریم. اینکه مردم تحت نظارت شدید کلیسا هستند... فقط دین و کشیشها و پاپ اعظم تعریف می کنه چطور زندگی کنی و چه بکنی و چه نکنی..چی واست خوبه و چی واست بده. شما کلا هر روز باید سعی کنی یک زندگی فردی متغالی داشته باشی و به سر منزل مقصود برسی. خب ما الان دقیقا همینجاییم..بی کم و کاست..ولی سوال اینکه خب حالا چند صد سال فاصله داریم به مدنیت؟ چقدر مونده؟ متاسفم که بگم بعد از قرون وسطی جنبش رنسانس رخ می ده ولی حقیقت اینه که این کافی نیست..هنوز یه 300 - 400 سال بازم فاصله داریم. بذار بگم تقریبا چیا کمه و به کجا برسیم معضل حل می شه..اول که رنسانسه..از قرن 14 تااااااا تقریبا 16 ...200 سال اینجا داریم که در اون شک کردن..زندگی اجتماعی...مدنیت و سکولاریسم رو در مخ پوکمون فرو کننده....بعد یه 200 سالم باید منطق گرایی و روشنگری و این چیزا رو بکنن توی مخمون...تازه توی قرن 18 حوالی سالهای مثلا 1700 خورده ای هستش که مردم یه کشوری مثل انگلستان سر از قهوه خونه ها در میارن و کلاه گیس می ذارن و اداب اجتماعی و اتیکت و جنتلمن بودن رو یاد می گیرن. گفتگو می کنن روزنامه و مقاله می خونن...و این موضوع اهمیت پیدا می کنه ...بشر می خوام بگم خیلی خیلی کار داریم هاااااا..خیلی خیلی عقب گرد داشتیم...

حالا حوصله نداشتم جزییات بیشتری بنویسم از این بازه های تاریخی...فقط اینکه گاهی وقتا احساس می کنم سرمو بکوبم به دیوار....

- دیروز سر یه صف منو به چند نفر دیگه با یه پیرزن و دخترش دعوا کردیم..یعنی حاااااااااااال داد ها....ملت شریف..وقتی داخل یه صفی قرار می گیرید برای دیگران جا نگیرید که بعد به شما ملحق بشن. این کار اسمش خر زرنگ بازی بوده و صد در صد اشکال شرعی اخلاقی قانونی و عرفی داره. من همینو دیروز بهشون گفتم .....

تذکر

فک کنم هفته ی پیش ...یا دو هفته پیش بود..رفته بودم برای افطار مامان اینا نون بخرم که توی نونوایی با یه مرده دعوام شد. راستشو بخوان اون روز که رفتم نون بگیرم خیلی فکرم درگیر بود و اصلا نفهمیدم چی می گذره دورم..فقط اینکه من نفر اول رسیدم به نونوایی و دو تا مرد هم بعد من اومدن..اما اونی که بعد من اومد اول نون گرفت. منم چیزی نگفتم. ولی اونی که توی نونوایی بود حواسش بود که من اولم.. مرده چهارتا نون گرفت و رفت بذار توی ماشین و بیاد 4 تای دیگه بگیره که همون وسط نونوا گفت نوبت شما نبود؟ منم گفتم چرا ولی مهم نیس که نونوا بهم دو تا نون داد. بعد این مرده سر رسید ...و نونوا گفت نوبت این خانومه... یادم نیست دقیقا چی رد و بدل شد که مرده گفت..خانوم مردم رو چرا دروغگو می کنی ؟؟!

اینو این نگفت..منم دهن وا کردم و گفتم...این چه طرز حرف زدنه؟ ادبیاتتو درست کن... من واسم فرقی نمی کنه شما ببر نونو...خلاصه یه جیغ و دادی سرش زدم که توی تاریخ نونوایی بنویسن و البته نونوا هم طرف منو گرفت... و بعد دیگه اخرین حرفم این بود که در شان من نیست بیش از این جواب تو رو بدم..و خلاصه نونهامو گرفتم و اومدم. متاسفانه از بس جامعه ما مردسالاره و مردها تحت تاثیر جو حاکم و این جکهای وایبر هستن..اصلا امر بهشون مشتبه شده. فکر می کنن هر طور که بخوان می تونن رفتار کنند و هنوز شعور خیلیهاشون به یه رفتار درست نمی رسه و واقعا فکر می کنن زنها احمق و کودن و ضعیف هستن...و من به این رسیدم که در مقابل چنین رفتاری سکوت اشتباهه. اتفاقا باید دهن باز کنی و اون چیزی که لایق خودشو خانواده اشه بارش کنی که فکر نکنه اجازه داره اینجوری صحبت کنه و وایسی و جوابشو بدی. البته یه سری راهکار با نمک هم بلدم که می تونی مثل سگ طرف رو بترسونی و سرش یه ترفندای خفن بزنی که کسی خواست خصوصی بهش  یاد می دم...جالبه بدونین من از اونجا رفتم و نونوا و کسایی که می خواستن نون بخرن رو انداختم به جون هم داشتن همدیگه رو می کشتن. :)

حالا این هفته می خواستم برم همون نونوایی...گفتم الان نکنه نونواهه منو بشناسه و گیر بده...هیچی دیگه کلا ریخت و قیافه امو تغییر دادم و یه عینک افتابی بزرگ زدم و رفتم اونجا...دقیقا تا نوبت به من رسید باز دعوا شد! اما این دفعه تقصیر من نبودهاااا یه پیرمرد پشت سرم بود و شروع کرد با نونوا دعوا .....

و بعدا با خودم فکر کردم... اصلا منو یادش بیاد..والااااااااااااااااااااا

خواب نما

اقا ساعت 12.30 شب بود..بعد من دیدم از بیرون بوی سیب زمینی سرخ کرده میاد. یعنی هوووووس کردمااااااااااااااا ..... هیچی دیگه پاشدم سیب زمینی سرخ کردم. ملت فک کن قرآن به سر گرفته بودن ما داشتیم سیب زمینی سرخ کرده می خوردیم. هیچی ساعت 3 شد و خوابیدم... ولی خوابیدن همان و خوابهای خفن دیدن همان ! خب یکی بگه کوفت بخوری ..

حالا خوابمو بگم..اولش خواب دیدم پشت بوم یه خونه است که می خوان روش روف گاردن درست کنند...و من یه بچه داشتم و با یه عده دیگه رفتیم پشت بوم که در مورد دیزاینش نظر بدیم...بعد دیدم پشت بوم خونه کناری رو خیلی خوشگل درست کردن...و من دلم می خواست اون بچه رو ببرم اونجا بازی کنه. بعد خواب دیدم یه جای دیگه ام...یه جایی که موجودات هم دیگه رو می خوردن ! خیلی فجیع بود. همه جا پر از لاشه های جونورای مختلف و خونین مالین..... بعد یه کوسه دیدم که شروع کرد یه ادمو خوردن...... خیلی راحت تیکه تیکه مثل بیسکیویت خوردش...چند دقیقه بعد دیدم همون مرده که توسط کوسهه خورده شده بود جلوم ظاهر شد..منتها چشمای قهوه ایه خیلی ترسناکی داشت که دورش یه حاله ی سیاه و کبود داشت و تقریبا 40 سالش بود و ته ریش داشت و یه دست لباس آبی تیزه تنش بود...بهش گفتم تو مگه نمردی....گفت من همون کوسه ام !!! و یه نگاه خیلی خفنی بهم کرد..بعد من فهمیدم با خوردن اون ادمه...خودشو در لباس اون درآورده....

خدا رو شکر از اونجا هم گذشتیم و این دفعه رفتم وسط یه پارک...که یه خونه توش بود. دیدم یه دختره که ظاهرا دوستم بود یه خرگوش اورد که من نگهش دارم. و من اونو ولش کردم وسط پارک و خودم رفتم داخل خونه. یه اتاقش مال ما بود که حالا توش یخچال و خرت و پرتای دیگه بود. ولی غجیبیه این اتاق این بود که مثل منار جنبان می موند..وقتی توش وا میستادی می لرزید...و یادم میاد که خرگوشه رو یادم اومد و خواستم براش هویچ ببرم..و اون صاحب خرگوشم اومد و کلی از دستم ناراحت شد و دسته جمعی به دنبال خرگوشه توی اون محوطه ی پارک مانند گشتیم...هوا هم خیلی تاریک بود و هیچی دیده نمی شد...هیچی دیگه بعد از اون تصویر رفت و صدا بود. تا خود اذان صبح صداهای وحشتناک می شنیدم..صدای جیغ..گریه...زوزه ی حیوونا....اذان و گفتن و منم  زنگ گوشی رو خفه کردم یکم دیگه خوابیدم..ولی صداها واقعا گوش خراش بود...بعد که دیگه ساعت 5/30 بلند شدم و یه دو رکعت توی خواب و بیداری نماز خوندم..دیدم از پنجره یه نسیمی میاد و صدای بلبله که اون وقت صبح می خونه..خدا رو شکر اخرش خوب تموم شد حدافل....

- نتیجه ی اخلاقی لطفا نصف شب جلوی خودتان را بگیرید و از پر خوری خودداری کنید...

- حرف دیگه ندارم